خب.. چند روز پیش یه تست هوش هیجانی (EQ) دادم و فکر میکنی نتیجه چطور بود؟ به طرز ناباورانه ای افتضاح!

و بله، من همیشه میدونستم و همیشه هم بهم یادآوری میشه که از هوش هیجانی و توانایی های مربوط به ارتباطات اجتماعی بهره‌ی چندانی نبرده‌ام. ولی وقتی معیار های هوش هیجانی بالا رو میخونم به نظر یه جای دیگه هم میلنگه. انگار بیشتر از اونکه تو این مسائل ضعیف باشم، نسبت بهشون مقاومت میکنم...فردی که EQ بالا داره یعنی آگاهی زیاد و کنترل زیاد روی احساسات خودش و دیگران داره. خب من هرگز چنین چیزی رو نمیخوام. احساسات خودم مسائل شخصیمن، نمیخوام کسی بدونه.بنابراین چیزی بیشتر از احساساتی که افراد خودشون بروز داده اند رو هم نمیخوام بدونم.برام حکم نقض حریم شخصی داره و حتی سعی نمیکنم حدس بزنم.. و کنترل؟! اون که دیگه هیچی. اینکه شخص دیگران رو کنترل کنه که ولو با خوشحالی به سمت اهدافش حرکت کنند برام معنایی جز دغل‌بازی و دورویی و گول زدن اون ها نداره که به نظرم درست هم نمیاد. بی احترامی به افراده.

خلاصه که من نه هوش هیجانی خوبی دارم و نه حتی با داشتنش کنار میام! شاید به همین دلیله که همیشه از قبول مسئولیت های مدیریتی فراری ام.. 

ولی گاهی به این فکر میکنم که وجود اینطور افرادی در دنیای ما لازم و مفید نیست؟ افراد گاهی به قدری بی انگیزه اند که بهشون لطف نکرده‌ایم که کاری داده‌ایم برای انجام دادن؟ یعنی اگر فردی فکر میکنه پتانسیلش رو داره، بهتر نیست انجامش بده و حتی باعث شه آدما از خدمت کردن بهش لذت ببرند؟ این همون چیزی نیست که دنیا رو به پیش میبره؟ یا مثلا من که از دستور شنیدن متنفرم، تنها راهی که برام میمونه این نیست که دستور بدم؟

لطفا بگین شما چی فکر میکنین؟