خیلی میگذره از اون موقع. سال هاست کسی به من نگفته مهربون. گاهی سعی کردم نظر بقیه رو بپرسم راجع به خودم و اونایی که جدی جواب دادن چیزی گفتن همیشه تو مایه های اینکه تو خیلی باهوشی. هیچ وقت کسی نفهمید چقدر ته دلم میخوام بگن تو مهربون ترین و خوش اخلاق ترین آدمی هستی که تا حالا دیدم. به وضوح میشه حدس زد کسی که همیشه ساکته یه گوشه و گاهی حرف میزنه به نظر باهوش مییاد در حالی که اینطور نیست اصلا. و اگه شما یک لحظه خودتونو بذارید جای اون آدم میفهمید بار ها بهش گفته شده تو باهوشی. ولی هیچوقت کسی فکر نکرده چقدر با شنیدن تو خیلی مهربونی خوشحال میشه.
بله. مسخرس که یه دلفین آرزوش باشه بهش بگن تو خوب پرواز میکنی. منم شاید برای مهربون بودن به دنیا نیومدم. مدت ها تلاش کردم که یه آدم مهربون باشم ولی خب نشده.. نتیجهی مدت ها تلاشم این بوده که کسی که ازم بدش نمیآد. کسی نمیگه تو سنگدل ترین و بیرحم ترین انسانی هستی که تا به حال دیدم. ولی کسی هم منو با صفت مهربونی به یاد نمیآره. پس تکلیف این دل تنها چی میشه؟ کاش بازم میرفتیم خونه مادربزرگ ناهار بخوریم که من سفره رو بتکونم تو باغچه و گنجیشکا رو نگاه کنم که رو به آسمون جیک جیک میکنند..