من نمیدونم به چه زبونی باید بگم! این زندگی ای نیست که من میخوام:(


ولی مشکل اینجاست که نمیدونم چجور زندگی ای میخوام... یعنی کاملا هم خلاف میلم نیست، مثلا من دوست دارم بخشی از زندگیم آکادمیک بمونه همچنان، ولی در کنارش دلم میخواد به ورزش و ویولنم هم برسم.. وقت داشته باشم که بشینم لاک بزنم و عکس دامن تو پینترست نگاه کنم:) یه روزایی هر چقدر خواستم ویدیوی پارکور تماشا کنم، و شاید یه روز برم که یاد بگیرم کیک بپزم:)

ولی در عین حال میدونم اینکه وظیفه ای در زندگیم جریان نداشته باشه ناامیدم میکنه، وظیفه ای که برام چیز های جدیدی به همراه داشته باشه و احساس مفید بودن رو بهم بده.. این وظیفه تعریف مشخصی نداره، سعی کردم به کار های نوع دوستانه وارد بشم ولی نتونستند این نیازو رفع کنند. برای همین فعلا تنها گزینه ی دیگری که به نظرم میرسه، یعنی کار های علمی رو نمیخوام حذف کنم. اگر چه هر بار فشار یکم زیاد میشه خسته میشم و میخوام فقط رها شم، ولی این فشار باید باشه. مفیده.. حتی به عنوان شغل، وقتی فکر میکنم یک کار تحقیقاتی خیلی سخت تر از یه دولوپر شدن به نظر میاد ولی انگار برای من قابل تحمل تره. تنها سوالی که مطرحه اینه که اون تعادل لازم رو چجوری باید برقرار کنم؟:(


پ.ن. این وبلاگ برام صرفا نقش خالی کردن ذهنو داره. در حدی که حتی خودم حوصله ندارم یه دور دیگه مطالبشو بخونم و ویرایش کنم. ولی دلم میخواد یه وبلاگ خوب رو شروع کنم کم کم، که مطالبش با دقت بیشتری انتخاب شده باشند و برای خواننده ای هم شاید مفید باشند، یا حداقل طوری درد و دل کنم که بهشون احساس تنها نبودن بدم.