دیدن وبلاگ دوستی باعث شد تصمیم بگیرم خودم یه وبلاگ بنویسم..البته خیلی وقته فکر میکنم نیاز به داشتن وبلاگ هست ولی خب تا به حال اقدامی نکرده بودم.دلیل اصلی این نیاز هم تغییراتیه که دارم تو خودم میبینم و فکر میکنم باید یه بک آپ از خود قدیمیم داشته باشم و یه روز قراره برگردم و ریستور کنم..
حیف اطلاعاتی که تا الان از دست رفتن و نمی تونم نسخه قدیمی تری از خودمو داشته باشم که به نظرم بهتر از الانم بود..
تغییراتی که میگم منظورم چیزای زیادیه..همه چیز حتی..همین درونگرایی که باعث میشد نخوام وبلاگ بنویسم تا الان و حالا داره به برون گرایی عجیبی تبدیل میشه:) و قدرت بیان افکارمو به صورت منظم نداشتم که حالا داره بهتر میشه.حتی تحمل نوشتن هم میشه گفت نداشتم که الان دارم مینویسم..
میشه به طور کلی گفت انگار ژن های اتیسمی داشتم که دارن محو میشن و مهارت های اجتماعیم رشد میکنه..همرنگ جماعت دارم میشم به نوعی.و خب خواست خودمم بوده.چون همیشه ضعفمو تو ارتباطات میدیدم و از ضعیف بودن شدیدا بدم میاد و کاری که توش ضعیفمو بیشتر از هر کار دیگه ای دوست دارم برم سراغش..
الان اما ترسیدم..شخصیت من اینطوری نیست و با اینکه بهتر ارتباط برقرار میکنم و کمتر خجالتی ام ولی خب از این ارتباط لذت زیادی نمیبرم.یعنی ذات درونگرام حفظ شده.. و پیرو اون ژن های اتیسمی که گفتم دارن تحلیل میرن یعنی مهارت های ریاضی و قدرت تحلیل مغزم داره کم میشه که همون چیزیه که ازش لذت میبردم..و تا چند وقت دیگه هیچ کنجکاوی در وجودم نخواهد ماند اینطوری..
حالا سوالی که دارم از خودم میپرسم اینه که آیا لازمه بیشتر تلاش کنم و بهتر بشم تو زمینه های اجتماعی؟یا به اندازه کافی دیدم و بهتره برگردم توی غار خودم دوباره؟جایی که واقعا شاد بودم؟

پ.ن.من تشخیص اوتیسم نگرفتم (در واقع دنبالش نرفتم اصلا)صرفا یه سری علائمشو در خودم کشف کرده بودم ضمن اینکه قدرت مغز تو بزرگنمایی مسائل جزئی رو در این مطلب در نظر بگیرید:)